کنایه از سر به زانو نهادن و به مراقبه رفتن باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج) ، کنایه از دوتا شدن قامت. خمیده شدن. دوتا شدن: بر در مقصورۀ روحانیم گوی شده قامت چوگانیم. نظامی
کنایه از سر به زانو نهادن و به مراقبه رفتن باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج) ، کنایه از دوتا شدن قامت. خمیده شدن. دوتا شدن: بر در مقصورۀ روحانیم گوی شده قامت چوگانیم. نظامی
با چوگان ضربتها و زخمها زدن بر گوی. راندن و به حرکت درآوردن آن را. گوی باختن. چوگان باختن: اندیشه کردند که هیچ وقت که بهتر از گوی زدن نباشد. (قصص الانبیاء ص 199). ایشان استعداد کرده بودند تا روز گوی زدن آمد. (قصص الانبیاء ص 199). هر سال ایشان به گوی زدن میشدند. (قصص الانبیاء ص 192) ، کنایه از انجام دادن کاراست با مهیا بودن اسباب و لوازم آن. فرصت غنیمت شمردن. غنیمت شمردن وقت. اقدام بموقع کردن: فراغ دلت هست و نیروی تن چو میدان فراخ است گویی بزن. سعدی. عشق و شباب و رندی مجموعۀ مراد است چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد. حافظ (از بهارعجم). خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن. حافظ. - گوی تنهایی زدن، کنایه از گوشه نشینی و انزوا گزیدن: دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم خیمه بربالای منظوران بالایی زدم. سعدی. خرقه پوشان صوامع را دوتایی چاک شد چون من اندر کوی وحدت گوی تنهایی زدم. سعدی. ، سبقت گرفتن. پیشی گرفتن. سبق بردن. پیش افتادن
با چوگان ضربتها و زخمها زدن بر گوی. راندن و به حرکت درآوردن آن را. گوی باختن. چوگان باختن: اندیشه کردند که هیچ وقت که بهتر از گوی زدن نباشد. (قصص الانبیاء ص 199). ایشان استعداد کرده بودند تا روز گوی زدن آمد. (قصص الانبیاء ص 199). هر سال ایشان به گوی زدن میشدند. (قصص الانبیاء ص 192) ، کنایه از انجام دادن کاراست با مهیا بودن اسباب و لوازم آن. فرصت غنیمت شمردن. غنیمت شمردن وقت. اقدام بموقع کردن: فراغ دلت هست و نیروی تن چو میدان فراخ است گویی بزن. سعدی. عشق و شباب و رندی مجموعۀ مراد است چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد. حافظ (از بهارعجم). خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن. حافظ. - گوی تنهایی زدن، کنایه از گوشه نشینی و انزوا گزیدن: دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم خیمه بربالای منظوران بالایی زدم. سعدی. خرقه پوشان صوامع را دوتایی چاک شد چون من اندر کوی وحدت گوی تنهایی زدم. سعدی. ، سبقت گرفتن. پیشی گرفتن. سبق بردن. پیش افتادن
گواه گشتن. شاهد شدن. گواه گردیدن: این نوشکوفه زنده سراز باغ برزده بر ماز روز حشر و قیامت گوا شده ست. ناصرخسرو. بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شد بیچارگی و زردی و گوژی و نوانیش. ناصرخسرو. ورجوع به گوا و گواه و گوایی و گواهی شود
گواه گشتن. شاهد شدن. گواه گردیدن: این نوشکوفه زنده سراز باغ برزده بر ماز روز حشر و قیامت گوا شده ست. ناصرخسرو. بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شد بیچارگی و زردی و گوژی و نوانیش. ناصرخسرو. ورجوع به گوا و گواه و گوایی و گواهی شود
چون مو شدن. سخت نزار و لاغر گردیدن. چون موی لاغر و باریک گشتن. (از یادداشت مؤلف) : بر هر سر موی من غمت راست مصاف مویی شده ام به وصف تو موی شکاف. خاقانی
چون مو شدن. سخت نزار و لاغر گردیدن. چون موی لاغر و باریک گشتن. (از یادداشت مؤلف) : بر هر سر موی من غمت راست مصاف مویی شده ام به وصف تو موی شکاف. خاقانی
ضربت زدن به گوی بوسیله چوگان، بازی گوی و چوگان کردن: ایشان استعداد کرده بودند تا روز گوی زدن آمد، انجام دادن کاری: فراغ دلت هست و نیروی تن چو میدان فراخ است گویی بزن. (نظامی)، سبقت گرفتن، پیش افتادن، یا گوی تنهایی زدن، گوشه نشینی کردن انزوا گزیدن، یا گوی سلطنت زدن، سلطنت کردن فرمانروایی کردن
ضربت زدن به گوی بوسیله چوگان، بازی گوی و چوگان کردن: ایشان استعداد کرده بودند تا روز گوی زدن آمد، انجام دادن کاری: فراغ دلت هست و نیروی تن چو میدان فراخ است گویی بزن. (نظامی)، سبقت گرفتن، پیش افتادن، یا گوی تنهایی زدن، گوشه نشینی کردن انزوا گزیدن، یا گوی سلطنت زدن، سلطنت کردن فرمانروایی کردن
مردن ویتاردن مردن درگذشتن، از بین رفتن از دست رفتن فائت شدن: ما اجر از عبادت نا کرده می بریم هر طاعتی که فوت شود بیریاتر است. (کلیم) بسرعت و باسانی حفظ شدن، تبدیل به بخار شدن: فوت شد رفت هوا
مردن ویتاردن مردن درگذشتن، از بین رفتن از دست رفتن فائت شدن: ما اجر از عبادت نا کرده می بریم هر طاعتی که فوت شود بیریاتر است. (کلیم) بسرعت و باسانی حفظ شدن، تبدیل به بخار شدن: فوت شد رفت هوا